معنی کتک زدن
حل جدول
زدن است گویند فلانی را کتک سختی زدم و او کتک مفصلی خورد
زدن است گویند فلانی را کتک سختی زدم و او کتک مفصلی خورد.
فارسی به انگلیسی
Beat, Flail, Maul, Paste, Thrash, Trounce
فارسی به ترکی
dayak atmak
فرهنگ عوامانه
زدن است گویند فلانی را کتک سختی زدم و او کتک مفصلی خورد.
فرهنگ فارسی هوشیار
جفا نمودن، آزردن ستلاندن لت زدن کوب زدن کوب زدن (مصدر) کسی را مورد ضرب (کتک) قرار دادن: } فنی را کتک سختی زدم. . . { (یکی بود یکی نبود)
کتک
چوبدستی قلندران، چوب ستبر برای زدن مجرم، تنبیه بدنی کوتک ترکی لت لگ ستل کوب (اسم) نوعی گوسفند که دست و پای او کوتاه است و سابقا آنرا از بحرین میاورد ند نقد: } فرق صحابه نبی کی رسدت کز ابلهی کور صفت طلب کنی نرمی قاقم از کتک . { (عمید لوبکی) (اسم) چو بدست (قلندر ان و جز آنان)، چوب گازر (در یزد مستعمل است)، ضرب (مطلق) زدن (چه با چوب و چه غیر آن) .
لغت نامه دهخدا
کتک زدن. [ک ُ ت َ زَ دَ] (مص مرکب) سیاست کردن. آزردن. جفا نمودن. (ناظم الاطباء). کسی را مورد ضرب (کتک) قرار دادن. (فرهنگ فارسی معین). زدن با هر چیز. زدن با دست یا چوب و امثال آن. زدن برای شکنجه.
کتک
کتک. [ک ُ ت َ / ک ُ] (اِ) کوتک. چوبدست قلندران. (فرهنگ سروری) (آنندراج). چوبدستی. عصا. (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مردم کرمانشاه، چوب ستبر. چوب ستبر برای زدن مجرم. چماق. دَگَنَک. (یادداشت مؤلف):
هر که ز اتباع تو سرکشد از قلندری
تخته ٔ شرع مغزکش بر سرش آورد کتک.
(ازفرهنگ سروری).
و رجوع به کتک زدن و کتک خوردن شود.
- به کتک انداختن کسی را، سبب کتک خوردن او شدن. (یادداشت مؤلف).
|| در تداول مردم یزد چوب گازر. (از فرهنگ فارسی معین). || ضرب. زدن کسی با دست. (یادداشت مؤلف). ضرب (مطلق). زدن (چه با چوب و چه غیر آن) (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی ضرب نیز استعمال کنند. (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1079):
آن چمن گلشن جاه شه عالیقدریست
که در آنجا نتوان برد خزان را به کتک.
شاه طاهر (از سروری).
و رجوع به کوتَک شود.
کتک. [ک َ / ک ُ] (اِ) چوبدستی و عصا. (ناظم الاطباء). رجوع به کُتَک شود.
کتک. [ک َ ت َ] (اِخ) فرسخی جنوب کوشک (قصبه ٔ فیروزآباد) است. (فارسنامه ٔ ناصری).
فرهنگ معین
فارسی به عربی
اضرب، تهیج، صفعه، ضربه، قدح، هراوه
فارسی به ایتالیایی
picchiare
فرهنگ عمید
ضرباتی که با دست یا چیز دیگر توسط شخصی بر بدن کسی وارد میشود،
[قدیمی] چوب کلفت، چماق، چوب گازران،
* کتک زدن: (مصدر متعدی) زدن کسی با دست، چوب، یا شلاق،
مترادف و متضاد زبان فارسی
زدن، ضرب، ضربت، چوب، چوبدست
معادل ابجد
501